ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت و ششم
زمان ارسال : ۱۱۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
صدای یکی خانومهای حاضر در جمع بلند شد.
ـ آفرین. چه جاریای مهربونی! ایشاالله همیشه همیطوری با هم باشین! مهناز خانم ماشاالله چه عروسای خانم و خوشگلی داری. ماشاالله هزار ماشاالله!
چشم بهار به عباس افتاد که جلوی در ایستاده و از آمدن به جمع زنانه معذور بود. تشکری سرسری کرد و جمع را ترک کرد و نزد عباس رفت.
ـ به موقع رسیدی.
ـ چرا؟
ـ خیلی داشتند تعریف میکردند. خجالت کشیدم.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
اسرا
10ببخشیداینقدرسوال میکنم ولی پاهای حضرت عباس بریده نشددستهاش بریدن چشمهاش کورکردن وروسرش نیزه زدن پاهاش که نبریدن بازهم معذرت میخام 🙏